یه سوال...
چی شد که فهمیدی بزرگ شدی؟
از وقتی دیگه کارتون ندیدی؟یا اینکه دیگه تو کوچه بازی نکردی؟اینکه تونستی یه روز کامل بدون مامانت سر کنی؟یا اولین باری که تو شب تنهایی رفتی توالت ته حیاط؟یا اینکه اولین باری که تنهایی رفتی مهمونی؟ یا موقعی که دانشگاه قبول شدی؟بار اول که تنهایی پشت ماشین نشستی؟ یا اولین حقوقت رو گرفتی؟یا اون موقع که عزیزی رو بدست اوردی؟یا شاید اون وقت که عزیزت ترکت کرد و تو موندی و یه قلب شکست خورده!... همه اینها برای من هم پیش اومده ولی نمیدونم چرا احساس نمیکنم بزرگ شدم!
هر از چندی که حسابی مخم تعطیل میشه و خانوم والده متوجه اعتصاب کامل و میزان تعطیلی گسترده بالاخونه من میشه،میره یه دونه از این کتاب روانشناسی ها میخره و با این تیریپ که "واسه خودم خریدم ولی اگه تو هم میخوای بخون،زود بخون چون میخوامش!" یه کتاب برام میگیره که شاید یه کم آدم شم... این آخریه ( قورباغه را قورت بده ) است که از پریشب دارم میخونم، یه تیکه اش هست که میگه تصور کنید کاری که دارین انجام میدین رو شما و فقط شما میتونین به طور کامل و فوق العاده انجام بدین ...یاد صمد آقا افتادم...هییییییییییششششششکی نمیتونه مثه ما چلو کباب بخوره!
خلاصه که الان هیشششششششششششششکی نمیتونه مثه من قورباغه قورت بده!!!
پ.ن)دیشب فیلم داگ ویل رو دیدم چه حالی داد...