ـ صبحی رفتم اداره پست که ببینم پاکتی که حاوی دعوت نامه بندهء حقیر بوده و باید ۳هفته پیش میرسیده بود کدوم سوراخی گیر کرده، که آقای کچل شمالی مهربان بهم گفت برگشت خورده!و حسابی یه کار شد به احوالاتم.تمام مسیر رو تا خونه پیاده اومدم که دوساعتی طول کشید، و توشه راه هم یه بسته چوب شور با آب پرتغال تناول نمودم!!! و برای اینکه حالم باز بهتر شه رفتم دو قرن سکوت دکتر زرین کوب رو گرفتم که تعطیلات عید دو زار به شعور تاریخیم اضافه شه!و یه کتاب دیگه هم گرفتم به نام تعالیم گائوتمه بودا برای گوسفندان کارتونهاش فوق العاده است سر هر صفحه اش کلی خندیدم و این چونین دیگر به این که دعوتنامه و احیانا سفر بنده به بلاد غربت دچار تــِریدگی شد فکر نکردم!

ـ دو روز پیش یکی از دوستای دبیرستانیم اومد پیشم کلی گپیدیم،من همش از اینکه میخوام از ایـران برم براش گفتم و اون از اینکه با وجود اینکه به راحتی(چون اقلیـت مذهـبی هست)میتونه بره ولی دوست داره بمونه و تلاش کنه برای آینده وطـن برام گفت...از اینکه میخواد عضو یه گروهی بشه برای حمـایت از کودکـان کار. این شد که علاقمند شدم منم باهاش برم و این چونین دیروز همراه با نشاط دختر دایی ۱۵ سالش که یه جورایی معرف ما بود رفتیم مرکز حمـایت از کودکـان کار.تو ذهنم یه خونه ای رو تصور میکردم که بچه ها با لباسهای متحدالشکل اونجا زندگی میکنن و احیانا همونجا هم کار میکنن ولی به این نتیجه رسیدم که خیلی خیلی ذهنیت فانتزی ای دارم.مرکز تو یه خونه ای بسیار قدیمی بود تو کوچه پس کوچه های پایین مولوی که بوی فاضلاب اول همه به پیشوازت می اومد یه در کوچیک فلزی که بعد از یه راهرو میرسید به حیاط خونه ای که حداقل ۵۰ سال عمرش بود.اتاقهای کوچیکی که دور تا دور حیاط بود پر از بچه هایی که مجبور بودند در طول روز برن کار کنن تا خرج خونواده هاشون رو در بیارن این کار از گدایی و دستفروشی بود تا کارگری و این مرکز وظیفه درس دادن به اونها رو داره و یه جورایی اونجا یه مامن براشونه میتونن تو حیاط بازی کنن یا از کتابخونه اش استفاده کنن یا تو کلاسهای فوق برنامه اش شرکت کنن... منم عضو شدم و میخوام سال آینده یه برنامه هفتگی منظم براش بزارم.

ـ آخر هفته چند روز میریم شمال به صرف بادهی پایانی سال به مخ، بسیار بسیار از این بابت مشعوف میباشم.باشد که هوا و جاده نیز با ما همکاری لازم را داشته باشند و این شعف درونی را از دماغمان در نیاورد!

ـ امروز مثال بارز و تجلیه زنده،پیوند یک سگ پاچه گیر و یک جلبک پیر در بنده نمایان بود.تمام طول روز یا جلو تلویزیون و یا مانیتور کامپیوتر ماسیده بودم و اصلا از زندگی لذت نبردم.انگار تمام جونم رو با یه سرنگ ۵۰cc کشیده بودن...چرا؟ نمیدونم!

ـ دیروز روهام و سین بانو"عیال محترمه شان" رو زیارت کردم،حس عجیبی داشتم...اولین نفراتی که از دنیای مجازی به حقیقی بنده وارد شدند.زوج دوست داشتنی که بر خلاف تمامی دوستانی که من تا کنون داشته ام خانوم کم حرف تر از آقا بود!براشون آرزوی خوشبختی میکنم.

ـ هوا این چند روز به طور وحشتناکی دوست داشتنی ست و نافرم بهاری میباشد و از بد روزگار بد جوری دو نفره نیز می باشد! حالا این وسط من دوست پسر مرغوب از کجا گیر بیارم که برم باهاش قدم بزنم!!!

ـ دلم شدیدا میخواهد برم بانو سالخورده آقای سمندریان رو ببینم ...

ـ دلم شدیدا یه شمال میخواد با یه تمدد اعصاب مُفصل...

ـ دلم یه نیروی اهورایی میخواد که بشینم سر مجسمه سازیم(برای سال دیگه یه انفرادی میزنم.هر کی نزنه خره!!!)

 

 

آهـ.........................ــای

 اهالی بلاگستان راحت  بخوابیــــــــــــــــــــــــد که شهر در امن و امان است!

 

 

ساعت ۵ صبح میباشد و من همچنان بیدار میباشم...همش تقصیر اون لیوان چایی آخر شبه!

 

هی یارو،... با خودمم میشنوی...

 اِنقدر خودت رو قضاوت نکن، میفهمی!

 

پ.ن: اعصاب نمیدارم به همین سادگی به همین بد مزگی!

نمیدونم سر مقوله ازدواج تو هم به این مسئله اعتقاد داری یا نه،که هر چی سن آدم بالا میره سخت گیرتر هم میشه.  عجیب دارم این حس رو تجربه میکنم.شاید حوصله ام کمتر شده یا نکته بین تر شدم یا ترشیده تر!نمیدونم در هر حال که حس خوبی ندارم،امشب هم یه پاتک اساسی به خواستگار خان زدم.فردا قراره ببینمش،فکر کنم فردا منهدمش کنم به کل!باور کن حقش بود!!!

پ.ن:تابلو معلومه وجدان درد گرفتم؟!

بنده دارم هی از خودم جنبش هنری در میکنم.پیرو همین سیستم دیروز رفتم بینال نقاشی.دیدن کارها یه طرف شنیدن نظرات اساتیدی هم که از جوارشون رد میشدم یه طرف،بیشتر دانش آموزان یا دانشجوهایی که از روی خط کش تی یا تخته شاسی شان قابل شناسایی بودند و در یه مورد وجه مشترک داشتند "خدا را بنده نبودن!" ورک شاپی هم که گفتم رفتم ،دیر رسیدم حسابی ولی در کل خوب بود.

- بنده به تازگی پی بردم استعداد بسیار شگرفی در زمینه طراحی در من وجود دارد،بدین سبب بر آن شدم بروم اسمم را در یک کلاس طراحی مرغوب ثبت نام نمایم، اگه احیانا استاد خوبی که از مقطع چشم چشم دو ابرو طراحی یاد میدهد سراغ داری ممنون میشم یه ندا بدی اینوری!

- جات خالی هفته پیش با صبیه خان دایی حسابی رفتیم گالری گردی،بنده الان احساس میکنم شعور و کلاس هنریم کلی بالا رفته و کاملا احساس به روز میباشندگی دارم! و زین بابت خجسته ام بسیار.

فرهنگسرای نیاوران نمایشگاه هفت نگاه رو گذاشته مثل سال پیش مشتمل بر خوشنویسی، نقاشی و مجسمه از دوستان بنده دو فقره شان مجسمه گذاریده بودند البته یه جورایی تکرار کارهای قبلیشون بود ولی چون بنده بزرگورام به بزرگی خودم بخشیدم! گالری دی هم نمایشگاه مجسمه گذاشته از کارهای برگزیدگان بینال و از استاد دارش.نمایشگاه بس نیکویی بود. عرضم خدمتتان گالری آریا نمایشگاه "دیواریها"ی آقای سحابی رو گذاشته که زیاد حال نکردم زیر زمینش هم نقاشی عکسهای آقای غیاثی(یه جور عکاسی از تصاویری که زیر میکروسکوپ ایجاد شده بود.) و آخریش هم گالری هفت ثمر نقاشیهای  آقای منطق رو گذاشته بود که بسیار ملذذ شدم از کارهاشان.

پ.ن: راستی صبا هم یه کارگاه دو روزه  كاربرد رنگ در نقاشی و مواد مجسمه سازی گذاشته اگه دوست میداری برو منم اگه بتونم کلاس زبانم رو بپیچونم میرم.

پ.ن۲: اینجا شد یه سالش