ـ امروز مثال بارز و تجلیه زنده،پیوند یک سگ پاچه گیر و یک جلبک پیر در بنده نمایان بود.تمام طول روز یا جلو تلویزیون و یا مانیتور کامپیوتر ماسیده بودم و اصلا از زندگی لذت نبردم.انگار تمام جونم رو با یه سرنگ ۵۰cc کشیده بودن...چرا؟ نمیدونم!
ـ دیروز روهام و سین بانو"عیال محترمه شان" رو زیارت کردم،حس عجیبی داشتم...اولین نفراتی که از دنیای مجازی به حقیقی بنده وارد شدند.زوج دوست داشتنی که بر خلاف تمامی دوستانی که من تا کنون داشته ام خانوم کم حرف تر از آقا بود!براشون آرزوی خوشبختی میکنم.
ـ هوا این چند روز به طور وحشتناکی دوست داشتنی ست و نافرم بهاری میباشد و از بد روزگار بد جوری دو نفره نیز می باشد! حالا این وسط من دوست پسر مرغوب از کجا گیر بیارم که برم باهاش قدم بزنم!!!
ـ دلم شدیدا میخواهد برم بانو سالخورده آقای سمندریان رو ببینم ...
ـ دلم شدیدا یه شمال میخواد با یه تمدد اعصاب مُفصل...
ـ دلم یه نیروی اهورایی میخواد که بشینم سر مجسمه سازیم(برای سال دیگه یه انفرادی میزنم.هر کی نزنه خره!!!)
+ نوشته شده در شنبه هجدهم اسفند ۱۳۸۶ ساعت توسط من
|