تو کلاسمون با یه دختر مجارستانی دوست شدم، اون از وقتی که اومده اینجا همه ارتباطش رو با زبان مجاری قطع کرده از موزیک گرفته تا خوندن خبر...هر دفعه هم رو میبنیم بعدش به خودم میگم منم همین کارو میکنم ولی خوب فرض کن کامپیوترِ روشن و اینترنتِ پرسرعت و منِ بیجنبه و همه اینا رو بزار کنار هم ببین میشه آخه!!!اولش همیشه با فیـس بوک شروع میشه و اینکه کی داره چیکار میکنه کی عکس گذاشته کی رو عکس کی چی نوشته!بعدش با دو تا کوییز خنگ جریان ادامه پیدا میکنه، بعد میگم خوب من که دارم کوییز خنگ رو میزنم بزار یه صفحه دیگه باز کنم نگاه بندازم ببینم همسادگان وبـلاگی چی نوشتن... و این جریان ادامه پیدا میکنه تا میرسه لینک جدید آپ لـود شده مصاحـبه مایـلی کهن و برنامه نوروزی کلاه قـرمزی تو یـوتیـوب !!!
بعد چند روز اینجا داره بارون میاد بد جوری منم که در تعطیلات ایستـر میباشم به همین سبب تپیدم در خونه نافرم...
امروز یکی از دوستای مجسمه سازیم تو یاهـو پیدام کرد کلی گپیدیم با هم...دلم واسه مجسـمه سازی تنگ شده دلم کارگاه هنر میخواد با اون زنگ تفریحای نیم ساعته که بشینی تو اون آبدارخونه فینگیلیش و چایی با اسانس گِل بخوری...
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۳۸۸ ساعت توسط من
|