میدونی از دیشب داشتم به این فکر میکردم که کلا ما ملتی هستیم جون به جونمون کنن، به روز موعود فکر میکنیم این به دیـن کاری نداره و کلا با هر مسلکی اینجوری فکر میکنیم و اینکه فردایی هست که باید بهتر بشه و فقط امروز رو یه جور سر کنیم که فرداهه برسه. این سنتِ ۲هزار سالمونه و حتی عـربـها هم که اومدن ما براشون بـدعت درست کردیم و زرت این قضیه رو توشون چپوندیم.  حالا وقتی سر یه کاری، میفهمیم که  فردا قرار نیست خوب شه، با این بهونه با خیال راحت اجازه میدیم زمان حالمون ریدمال شه...حالا به این جریان موعود نیومده، گذشتهء به قول دکتر هولاکویی درگذشته رو هم اضافه کن،یه لیست "اگر" میاد تو ذهن آدم که مثلا اگر تو ۱۸ سالگی اله کرده بودم اگر مثل فانی فلان کرده بودم و هزار تا چیز دیگه تمام این "اگرها" میاد تو ناخودآگاه آدم و دوباره، جریان همون ریدمال زمان حال میشه اون هم دو چندان!...

تو خودت بهتر از هر کی میدونی که چطور ۳-۴سال از زندگیم برای یه فردا بهتر یا یه سری "اگر"ها ریده شد...اگه اون روز نرفته بودم، اگر شکایت نکرده بودم، اگر مرده بودم یا فردایی که دادگاه تموم شه، فردایی که حکم بگیرم، فردایی که رضایت بدم و و و   الان که دارم بهش فکر میکنم میدونی به چی میرسم  ...گم شدن سن ۲۴ تا ۲۸ سالگیم... تو این مدت اجازه دادم اون "اگر ها" یا اون فردا هایی که قراره بهتر بشه مثل موریونه تمام خاطرات ۴ ساله ام رو از تو بخوره...

گم شدن اون سالها بماند، چیزی که از انسان میمونه خیلی بدتر از این حرفهاست...اگه انسان رو یه ستون فرض کنی که طولش بشه طول عمرت،من اجازه دادم قد ۴سال موریونه ذهنم بیاد و ستونه زندگیم رو سست کنه ...

عزیز ترینم، فکر نکن اگه زمان بگذره سستی این قضیه حل شده... فقط هنری که میتونم بکنم اینه که این زمان رو اجازه ندم بیش از ۴ سال بشه...حالا تو به این فکر کن چه بخوای چه نخوای زمان میگذره و تو برمیگردی و زندگی رو شروع میکنی و به درآمد میرسی و انقدر سرت شلوغ میشه و موفق میشی که خودت باور نمیکنی فقط یه زمان برمیگردی عقب میبینی چند سال رو گم کردی ...۳۲ تا ۳۶ ... زمان کمی نیست اجازه دادی موریانه بیاد و ستون عمرت رو بپوسونه اگه الان جلوش رو نگیری و کامل بیرونش نکنی بهش اجازه دادی همیشه درونت باشه و هر بار که محیط مناسب دید فعال تر شه...بعد از چند سال،میبینی با یه شکل دیگه داره از تو میخوردت. میشی بیحوصله، میشی ایراد گیر، میشی حساس،میشی پرخاشگر... و همه اینها در آخر میشی یک ستون سست و شکننده...

اگه از رو علم ژنتیک هم بخوایم دنبال کنیم ماها هممون ژن به فـــاک رفتن ذهنی رو داریم بدجوری . اینو تو تاریخچه فامیلی ببین خودت ،بخوای عوامل محیطی رو در نظر بگیری که میشه صل علی!این ها همون تخمهای موریونه هستن که بالقوه تومون هست کم هم نیست...درمانش هم باور کن روزی ۲۰ میلیگرم فلوکستین و اینا نیست...اینا فقط باعث میشه سر موریونه هات رو گرم کنه که یه مدت کمتر بجونت!

ماها فقط برای خودمون نیستیم که اگه از تو خورده بشیم اگه سست بشیم اگه بشکنیم و از بین بریم کسی ککش نگزه... یادته تو خودت بهم اینو گفتی...تو برای من ستونی، برای وقتی که کم میارم تو پشتم رو خالی نمیکنی،و برای زندگی خودت همینطور... چه بخوای چه نخوای ستون اصلی زندگیت هستی .

آنالیز کردن و بررسی حالات و تجویز دز بالاتر قرص هیچ کدومش نمیتونه درمان باشه فقط یه مسکنه یا شاید یه مرثیه برای توجیه کشتن امروزمون ولی مهم امروزمونه که هیچ کی نمیتونه بهمون برگردونه...امروزمون فارغ از فکر کردن به هر فردای اَنی که قراره ایده آل باشه.

عزیز ترینم... امروز رو فقط به خاطر اینکه دیگه تکرار نمیشه زندگی کن... هرگز فردایی با شرایط امروز برامون پیدا نمیشه...بیا جوری امروز رو بگذرونیم که بعدا تو لیست اون "اگرها" نره... جوری لذت ببریم که انگار قرار نیست فردا بیاد...(میدونم این جمله آخری رو بزرگان قبلا گفتن ولی نمیدونم کی دقیقا چی گفته!!!)لذت بردن از زندگی خیلی راحتتر از اونیه که فکرش رو میکنیم ولی به شرطی که اون لیست"اگرها" و اون فرداهای لعنتی رو هی یدک نکشیم...اینا انقدر سنگینی میکنن که باعث میشن حتی نتونیم گردن بالا بگیریم...و از سنگینشون رو سر نمیوتونیم از جامون بلند شیم...

دوستت دارم خیلی خیلی زیاد .و ازت میخوام به خاطر من خوب باشی.

همیشه خوب باشی عزیزترینم.