هوا همچنان بس ناجوانمردانه سرد است...و من برخلاف بهنام اصلا خوشحال نیستم دلشوره مزخرفی گرفتم که نگو...همشیره با آقاشون و صبیه های خان دایی رفتند به این ورزش منـحوس و غـربی و استـکباریِ اسکی بپردازند!!! اون هم با این وضعیت جاده های گــُه،و از طرف دیگر داداشی هم داره از بلاد غربت میاد اونم تو این هوا که فرودگاهها همش بسته است.همین میشه که من هی استرس میگیرم اون وقت هی کهیرهای نازنینم به خارش می افته...مرده شوره هرچی موبایل هم هست ببرند و در ضمن مرده شور این سیستم رومینگ را نیز هم!

یادمه یه جا خوندم که سرخپوستها اعتقاد دارن که روح هر حیوانی پس از مرگ به قالب انسان میره و بالعکس این چند وقت بنده کاملا به این اعتقاد ایمان آوردم، که روح یک خرس در من وجود داره و الان هم  تو غارم هستم و مشغول خواب زمستانی میباشم و برای همین توان آپیدن رو ندارم!

و اما من باب این چند وقت که دچار لال مونی نوشتاری شده بودم:

چند روز پیش رفتیم سینما فیلم اتوبوس شب،بسی بنده و همشیره حال بردیم.توصیه میکنم بروید و از منظر جناب پور احمد جنگ را ببینید...البته اگه اعصاب نداری نرو چون حوصله فحش خوردن ندارم!

راستی بنده طی یه جنبش هنری، از خودم هنر محیطی دَر کردم و ۵شنبه ای در پارک ملت ساعت ۲تا۴ صبح یک فقره عقاب برفی خلق نمودم و به جامعه هنر دوست تحویل دادم از اونجایی که عکسش تو موبایل همشیره میباشد و ایشان هم در شمشک، پس در روزهای آتی از اثر هنریم در اینجا رونمایی میکنم باشد که ملت حظی برند!

دیگه عرض شود در طی این مدت با کهیرهام یه رابطه دوستانه و متقابل برقرار کردم و تا وقتی عصبی نمیشم کهیرهای عزیز هم نمیخارند ولی امان از این که بخوام با کسی بحث کنم یا فکر کنم به مصائبم، این میشه که دستهام شبیه بالش لایکو میشه!

دیگه این که با خانوم والده با هم میریم کلاس یوگا، اون هم نزد یه خانوم تپل،از جلسه اول که بنده رو دید گیر داد که تو مشکل عصبی احساسی داری و چاکرای فلانت بسته است و از این حرفها،خلاصه هر چی بنده خواستم مشکلاتم رو به روی مبارکم نیارم، نشد که نشد هی میرفت می اومد یه انگولکی میکرد به مصائب و مشکلات بنده! این شد که بنده نصف از حرکات رو با بغض انجام دادم! ...در کل بد نبود ولی نسبت به تعریف آن چنانی که از این استاد شنیده بودم چیز فوق العاده ای هم نبود.

خلاصه اینکه بیشتر در منزل به سر میبرم و از زندگی در جوار شوفاژ لذت میبرم و دوران نقاهت رو میگذرونم و این روزها یکی از تفریحات جدیدم در حین خواب زمستانی ام رفتن پشت پنجره و دیدن سر خوردن و گیر کردن ماشینها در برف میباشد که این یکی از مهیج ترین اتفاقاتی است که در چند روز اخیر شاهد بودم!!!

و در انتها از خداوند متعال خواستارم یک توان اهورایی به من عنایت فرماید که تو این هفته برم بلیط تئاتر آقای بیضایی رو بگیرم.              آمین